مسافر

هیچ لحظه ای عادی نیست، هیچ پلک برهم زدنی نیست که تو در آن جاری نباشی؛
  • مسافر

    هیچ لحظه ای عادی نیست، هیچ پلک برهم زدنی نیست که تو در آن جاری نباشی؛

مشخصات بلاگ
مسافر

چون غمت را

نتوان یافت

مگر

در دل شاد

ما

به امید غمت

خاطر

شادی

طلبیم

آخرین مطالب
  • ۹۸/۱۲/۱۰
    206
  • ۹۸/۱۲/۰۹
    207
  • ۹۸/۱۲/۰۹
    207
  • ۹۸/۱۲/۰۹
    208
  • ۹۸/۱۱/۲۱
    226
  • ۹۸/۱۱/۱۹
    227
  • ۹۸/۱۱/۱۳
    233
  • ۹۸/۱۱/۱۲
    234

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۸:۴۶ ب.ظ

206

۱۰ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۴۶
mosafer
جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۶:۵۱ ب.ظ

207

شلوغی کارون و جیحون. آنچه هستم یادم می آید و دل به کار می دهم.

۰۹ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۵۱
mosafer
جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۲:۴۶ ب.ظ

207

چیزی به عنوان فکر شخصی وجود ندارد.فقط وانمود می کند که فکر شخصی است. آن ذهن جمعی بشر است.

به همین ترتیب هر احساسی که توسط آن به وجود بیاید فقط به نظر می رسد که احساسات من است. آن یا خشم است یا غم یا حسادت یا هرچه که هست. وقتی که برمی خیزد در همه افراد یکسان است، فقط به داستان های مختلفی در ذهن ربط داده می شود که چرا من خشمگین هستم، درحالیکه خشم، خشم است. همان خشم انسانی.

هرچقدر آگاهی در شما رشد کند، فقط به نفع شما نخواهد شد. بلکه تاثیری بر روی کلیت ذهن جمعی می گزارد.

وقتی آگاهی درون شما برمی خیزد به این معناست که آگاهی در حال برخاستن در ذهن جمعی بشریت است.

 

۰۹ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۴۶
mosafer
جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۲:۰۴ ق.ظ

208

سلام جانم ؛

یک هفته ست شمالم. هرچند شلوغه کمی ذهنم ولی آروم میشم کم کم. خونه تکونی راه سختی بود، خواستم برای خلوت کردن ذهنم هاردو با هرچی که نیست و هست فرمت کنم. با این توضیح که انقد پریده در این چند سال که در زمینه ی از دست دادن هرچی که هست جدا به عرفان رسیدم. برای اطمینان از این تصمیم سرکی به پوشه های قدیمی کشیدم و روشن شد دل و دنیام. بعدتر، دیشب و امشب سفرنامه رو دیدم. علی از آب پاکی که رو دستش ریختن و جایی که باهاش بهش رسید گفت، و مایک از قولش برای براورده کردن آرزوی خداش. امشب حتی به آهنگ لری میرقصه دلم. خودم همه کس خودمم و بس، تاب میارم و از سر میگذرونم ناهماهنگی هارو. دل به حکمت تو میدم ،عهدم رو به یاد میارم و بی اعتمادیم به پایین و بالای امروز و فرداروهم. شهرزاد یادم میاره مطمئنم به موقع ش به اونچه باید میپردازم. محمد یادم میاره اگه مومنم پس امیدوارم. مهر فاطیمارو از دستای تو می گیرم و برمیگردونم. دوش میگیرم و میرم که بخوابم. من امروزم رو زندگی میکنم همیشه. شادم، همینقدر بیخود، و سپاسگزارم سپاسگزارم.

۰۹ اسفند ۹۸ ، ۰۲:۰۴
mosafer