نوشیدن نور در دل کهکشان راه شیری
لیوان چایام دستمه، جسمم تو زمین حل شده و رویا بالا میره. شهرم، قاره ها، زمین زیرپامه. تو دل آسمون بیکران کهکشان راه شیری، چای هنوز دستمه. گرم و آرام بخش. وسط ستاره ها نشستم و محیطمو تجربه میکنم. هزار ستاره دوروبرم میچرخه، کهکشان مثل یه رود نقره ای زیرپاهامه. سکوت محضه. فقط یه وزش نرم انرژی حس میکنم و بس. یه جرعه چای مینوشم و با هر قطره، حقیقت فراموش شده تو وجودم جاری میشه. من کی هستم؟ چطور میتونم از این وسعت برای خلق زندگیم الهام بگیرم؟ جواب؟ فقط این حس عمیق صلح و گسترش؟ آخرین جرعه چای ام رو مینوشم و نیت میکنم این آرامش و بینش رو با خودم به زمین بیارم. میام پایین آروم آروم. چشم هامو باز میکنم. همون جایی ام که هستم ولی یه آگاهی نو تو دلم نشسته، یه گسترش تازه. یه از ته دل دونستن چقدددرر بی اهمیت بودن همه دغدغه ها. من موندم و توانی که بهم روزی شده، روحی که درم دمیده شده تا جوونه بزنم و شکوفا بشم. تا بودن رو، تا مسیر شدن رو تجربه کنم و جشن گرفتن و سپاسگزار بودن رو بلدتر بشم، خدایا سپاسگزارم.