مسافر

هیچ لحظه ای عادی نیست، هیچ پلک برهم زدنی نیست که تو در آن جاری نباشی؛
  • مسافر

    هیچ لحظه ای عادی نیست، هیچ پلک برهم زدنی نیست که تو در آن جاری نباشی؛

جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۲:۰۴ ق.ظ

208

سلام جانم ؛

یک هفته ست شمالم. هرچند شلوغه کمی ذهنم ولی آروم میشم کم کم. خونه تکونی راه سختی بود، خواستم برای خلوت کردن ذهنم هاردو با هرچی که نیست و هست فرمت کنم. با این توضیح که انقد پریده در این چند سال که در زمینه ی از دست دادن هرچی که هست جدا به عرفان رسیدم. برای اطمینان از این تصمیم سرکی به پوشه های قدیمی کشیدم و روشن شد دل و دنیام. بعدتر، دیشب و امشب سفرنامه رو دیدم. علی از آب پاکی که رو دستش ریختن و جایی که باهاش بهش رسید گفت، و مایک از قولش برای براورده کردن آرزوی خداش. امشب حتی به آهنگ لری میرقصه دلم. خودم همه کس خودمم و بس، تاب میارم و از سر میگذرونم ناهماهنگی هارو. دل به حکمت تو میدم ،عهدم رو به یاد میارم و بی اعتمادیم به پایین و بالای امروز و فرداروهم. شهرزاد یادم میاره مطمئنم به موقع ش به اونچه باید میپردازم. محمد یادم میاره اگه مومنم پس امیدوارم. مهر فاطیمارو از دستای تو می گیرم و برمیگردونم. دوش میگیرم و میرم که بخوابم. من امروزم رو زندگی میکنم همیشه. شادم، همینقدر بیخود، و سپاسگزارم سپاسگزارم.

۹۸/۱۲/۰۹
mosafer