سپاسگزارم
به یاد او؛
خنکای هوای پاک اسفند به گونه ی گرمم بوسه میزند و چشم باز نمیکنم، مبادا تو و اینهمه خوشبختی را خواب دیده باشم و البته که تو تعبیر تمام خواب ها و فال منی. از شوق و سپاسگزاری لبریزمو بغض همیشگی راه بسته و تو مثل همیشه سکوت میکنی. دستهای گرم مردانه ات روی پاهای دخترکی که پا به پای تو تا اینجا آمده، به کفش پاشنه بلندی که جای تمام کفش های کتانی ام نشسته چقدر می آید. یا بافت زیتونی ات به سبزِ روشنِ بارانی ام. کنار تو چقدر همه ی دنیا به همه ی دیگرش می آید جانِ میمم. آب میبینمو دلخوشم از تختیِ خیالِ تو. تویی که کنارت می شود هررر روز، ازینکه یک زن هستم شاد شد. زن خوشبختی که تو به سلیقه اش لباس میپوشی و به عشقش زندگی می سازی. تویی که روزهای شش ماه گذشته ام از حضورت جز شور و شعور به خود ندیده. یادم میاوری راه روشنِ درازی پیش رو داریم و این همراهی و این حال خوب همانی است که همیشه میخواستیم و باورش داشتیم، دستهایت را محکم تر از همیشه میفشارم و حال امروزم را، تا آخر این راه، تا خورشید سپاسگزارم، سپاسگزارم، سپاسگزارم...